من فکر میکنم خداوند قبل از خلقت زن‌ها

دست‌هایش را با بهار نارنج شُسته

بعد تمام گل‌های بهشت را بوییده؛

نشسته خوش آب‌و‌هوا ترین نقطه‌ی آسمان

و در حالی که دم‌نوش مهتاب‌ و انجیر می‌نوشیده

و به اام وجود عشق

و وجود یک نگهبان تمام وقت برای آن

و به سفیر زیبایی تمام بهشت در زمین

و نیاز تمام غنچه‌های روییده و نروییده

و آدم‌ها‌ی به دنیا آمده و نیامده

به معجزه‌ای به‌ نام مادر،خواهر، دختر؛ فکر می کرده

طرح وجود "زن" به دلش افتاده!

بعد در حالی که دست‌هایش بوی بهارنارنج می داده و نفسش بوی مهتاب‌ و‌ انجیر؛ زن را خلق کرده

بعد با خودش گفته: این همان شعبه‌ی سیار بهشت است روی زمین.

همان نگهبانِ تمام وقتِ نازک اما سرسختِ "عشق" .

خدا دیگر خیالش راحت شد!

نه دیگر مردی برای رفتن به سرکار خواب می ماند

نه طفلی بی‌آغوش می ماند

نه دلی از مهر دور می ماند

نه کارِ عشق لحظه‌ای لنگ می ماند

نه دنیا لحظه‌ای از زیبایی و معجزه وا می‌ماند.

| حسنا میرصنم |


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها