همیشه خستگی از انجام دادن کاری نیست، خستگی گاهی از انجام ندادن کاری‌ست؛

کاری که می‌توانسته‌ای و انجام نداده‌ای، نگذاشته‌اند که انجام دهی؛ گویی تمام دنیا غُل و زنجیرت شده که آن کار را انجام ندهی.

خستگیِ انجام ندادن، بسیار کشنده‌تر است، بسیار طولانی‌تر است، بسیار غم‌انگیزتر است.

اصلاً خستگی انجام ندادنِ یک کار، چیزی فراتر از خستگی‌ست؛ و این نوع خستگی، ته‌نشین شدن» نام دارد. ته‌نشین شدن آدم در خودش. ته‌نشین شدن همه‌ی توان و آرزو و امیدهای آدم در درون خودش.

مثل ته‌نشین شدن ذرات شناور در گودال آبی که سنگی به درونش انداخته باشی.

مثل ته‌نشین شدن دانه‌های خاک‌شیر در یک لیوانِ شیشه‌ای.

از یک جایی به بعد، آدم‌ها هم در خودشان ته‌نشین می‌شوند؛ اما کسانی که ته‌نشین شده‌اند، دوام نمی‌آورند، زنده نمی‌مانند، همان دوران جوانی، زندگی را می‌بوسند و می‌گذارند کنار؛ آن‌ها هم که پوست کُلفت‌ترند و ته‌نشینی در دوران جوانی را تاب می‌آورند، آن را سال‌ها بعد، با چین و چروک‌های صورت و رنگ موهای سرشان پس می‌دهند؛ مثل پدر که چین‌های صورت و رنگ موهایش، خبر از ته‌نشینی بزرگی در او می‌داد که در گوشه‌ای از حیاط آن‌گونه چُمباتمه زده بود.

اصلاً می‌دانید چیست؟ آدم‌هایی که در گوشه‌ای تک و تنها زانوهای خود را بغل می‌کنند و چمباتمه می‌زنند،

همان ته‌نشین‌شدگان هستند؛

همان‌ها که خودشان در خودشان ته‌نشین شده است. 


| بعد از ابر / بابک زمانی |


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها